دلنوشته های دخترمردادی

سلام دوستای گلم خوبید

امروزدومین قرارمابود دیروزباعالیه رفتم بیرون ودوتاکتاب گام به گام +کتاب گاج نقره ای+دف+دفترزبان گرفتم وواسه تولدعشقم هم ادکلن موردعلاقه خودموساگاگرفتم وبریدم پیش یک پسره کادوش کر خیلی قشنگ کادوش کرداینقدرلفظ قلم حرف میزد که نگو بعدش رفتیم کافی شاپ همیشگی ومحسن روهم دیدیم وواسه نی نی هم جوراب گرفتم واومدم خونه ادکلن روتوکمدقایم کردم ورفتیم خونه مادرجان وکلی باساریناحرف زدیم که بره مهد بعدش داایی مجیدودایی سعیداومدند واومدیم خونه دوصفحه همش زیست خوندم ورفتم پای کامپیوتربه عشقم تبریک گفتم وخوابیدم صبح بیدارشدم دیدم ساعت1رسیده تربت وتوپارک خوابیده اخه اینجاجایی نداره کسی شب بخوابه الهی بمیرم کلی سرماخورده بود

صبح ساعت6بیدارشدم ودیدم زنگ زدچرانمیای وکجایی من هم تعجب کردم چون عصبانی شده بود اماده شدم ورفتم توپارک قسمت تاب وسرسره هاش بودم زنگ زدم بهش گفت خوابم بیا وسایلام زیاده من هم نرفتم واون اومد رفتیم داخل تاب وسرسره اش همه داشتندنگاه میکردندالهی قربون عشقم برم سردش بود میلرزید رفتیم جای همیشیگی نشستیم وکلی بوسم کرد وکادوتولدمو شوهرعزیزم بعداز2ماه داد یک شوهربه روزی من دارم یک ادکلن ورساچ میگم ادکلن اوردی ازدستم راحت بشی میخنده میگه اره همین هدفم بوده یک لحظه به یک ماشین خیلی نگاه کردم کلی دعوام کرد وقهربودیم وخداحافظی کردورفت کادوروهم نگرفت بعداز5دقیقه بهش زنگ زدم اومد وکادوشودادم وبوسم کرد وبغلش بودم وخداحافظی کردیم واومدم تاکسی گرفتم اومدم خونه دیدم مامانم نیست

تاريخ چهار شنبه 9 مهر 1393سـاعت 14:33 نويسنده فهیمه| |

Design by: pinktools.ir