دلنوشته های دخترمردادی

سلام دوست جونیا خوبید؟

امروز ساعت 5داداشم واسه نماز بیدارم کرداما اینقدرسرم دردمیکردوخواب داشتم که حدنداشت بنابراین نماز نخوندم دوباره خوابیدم ساعت 7بیدارشدم رفتم دستشویی وگوشی رو زدم شارژواومدم اتاق خودم{-90-} خوابیدم ومامانم یک ربع به 9بیدارم کردگفت دارم میرم فرو.شگاه لوازم بهداشتی بگیرم مواظب ابجیت باش منم تو خواب گفتم باشه فکرمیکردم دارم خواب میبینمشکلک های شباهنگShabahang بعدش بلند شدم هرچی خواهرم روصدازدم جواب نمیداد نگران شدم اومدم تواتاق داداشم دیدم داداشی خوابیده وخواهرم هم دراز کشیده داره شبکه پویا میبینه یعنی هرچی به این شبکه بگم کم گفتم موقعی که نبود مونده بودیم خواهرم روچه شکلی سرگرم کنیم که فضولی نکنه حالا هم که همچین شبکه ای افتتاح شده فضولی هاش کمترشده اما مگه فرصت نگاه کردن به تلویزیون روبه بقیه میده    
ماهم دربرابرش تسلیم    
خلاصه بعدازاینکه مطمئن شدم هست رفتم پایین آهنگ گوش دادم وفیلم دیدم عشقم هم پیام داد ومعذرت خواهی کرد Smileyبعدش یکم اومدم پای نت مامانم اومد همش استرس داشتم نکنه از مدرسه زنگ بزنند خداروشکرتلفن امروز ساکت بود فقط موقع اذان دایی بزرگم زنگ زدبه مامانم کار داشت مامانم اومد وداییمو گرفت گفت یکی از فامیلا جمعه تو روستا مراسم ختم دارند کارتتون اینجاست مامانم قطع کرد ونمازم روخوندم و ناهار خوردم ویکم پای نت بودم و مدل لباس مجلسی واسه خواهرم نگاه میکردیم وبعدش رفتم روتختم خوابیدم حالا منم اصلا عادت ندارم روتخت بخوابم اونم تخت من تشکش اینقدر سفته که حد ندارم منم عاشق تشک های نرمم ولی خب چون کنار تختم یک پنجره بزرگه یک حس ارامشی همیشه اونجا بهم میده ورفتم خوابیدم که بابا اومد ومن هم خوابم گرفت ساعت 7بود خیلی خواب داشتم یک لحظه بیدارشدم دوباره اومدم پایین تخت ولوشدم و خوابم برد توخواب و بیداری بودم که یکم آهنگ گوش دادم و بعدش صفحه گوشیمو نگاه کردم کلی اسمس و میس کال خلاصه یکی یکی جوابشون رو دادم بعدش رفتم پایین یک چیزخوردم و نماز خوندم

{-17-}

وبا عشقم حرف زدم اومدم بالا وبامامانم یکم حرف زدم دلم واسه دخترخاله ام یک ذره شده اخه اونا هم رفتند مسافرت 9ماهشه عشق منه حالا عکسش رو تویک پست میذارم امروز که زنگ زدند خالم میگفت موقع حرف میزنید پشت تلفن گوش میده ومیخنده عشقمه مادربزرگم هم زنگ زد گفت امین یک کیف واست گرفته 30تومن خیلی دوست دارم زودتر کیف رو ببینم اما خب مهم خودشونن دلم واقعا واسشون تنگ شده یکشنبه هفته پیش بود که بادوستم رفتم کانون که یکی از دوستامو ببینم و ازش پول بگیرم چون اردو رفته بودیم من بهش پول قرض داده بودم ورفتم پول رو گرفتم و رفتم پاساژ یک تیشرت ناناز سبز فسفری خریدم خیلی شیکه دوشنبه هم دوباره بعد از کلاسم با دوستم رفتم بازار و یک کوله فوق العاده قشنگ رو گرفتم خیلی نازه حالا تو یک پست عکس ها رومیذارمحالا نمیدونم با این همه کیف چیکاربکنم؟ بعدش اومدم اتاقم رومرتب کردم و رفتم دیدم مامانم داره کلی لباس رو میذاره کنار که دیگه نمیخواد بپوشه منم یکی یکی رفتم اونایی رو که مامانم فقط همینجوری خریده بود ونپوشیده بود رو برداشتم ودو تا چادر ناز هم برداشتمشـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه یکیشو یکی از اقوام سوغاتی از مکه اورده بود ویکیشون هم پارسال از قم خریدیم از اونجایی که من تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولعاشق قممتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول واسه همین چادر رو برداشتم واومدم تو اتاقم روسری وچادرهارو اتو کردم  وگذاشتم توکمدو بعدش شام خوردم واومدم وب روآپ کنم و بعدش هم یکم فیلم ببینم ولالا

 

بای بای همتون رو دوست دارمشکلک های شباهنگShabahang

تاريخ چهار شنبه 30 مرداد 1392سـاعت 22:2 نويسنده فهیمه| |

شکلک های شباهنگShabahang   سلام دوستای گلم خوبید؟

امروز ساعت10بیدارشدم فقط مامانم بیداربود ازتعجب نزدیک بودم خودمو فراموش کنم اخه مامان من هرروزصبح ازساعت 9که بیدارمیشه اول بامامان بزرگم بعد خاله و عمه و زندایی و...حرف میزنهتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد ومن معمولابا صدای حرف زدن مامانم از خواب بیدارمیشم ولی امروز دیدم مامانم تو سکوت نشسته تا بیدارشدم دیدم بله برق ها رفته خلاصه اعصابم به هم ریخت شب هم خواب بدی دیده بودم دیگه کامل قاطی کرده بودم دیگه مامانم رفت طبق معمول خونه همسایه مون من هم اومدم پایین اهنگ گوش دادم   وخواهرم وداداشم بیدارشدند خیلی کلافه بودم بعد از یک ساعت جناب برق تشریف فرماشدند حالا ساعت 2شده بودمامان من هم خونه همسایمون من هم که گرسنه شده بودم رفتم از تو فریزر همبرگر در آوردم که درست کنم که مامانم اومد زود غذادرست کردومن هم نمازخوندم واومدم پای ایینه دیدم وای نزدیک یک ماهه گوشواره گوشم نکردم چون از طلا متنفرم وعاشق نقره وتیتانیوم تمام بدلیجاتم همیناست وسریع یک جفت گوشواره در اوردم وگوشم کردم خداروشکر سوراخش بسته نشده بود داشتم از نگرانی میمیردم بعدش رفتم نت و تو ف ی س وامین زنگ زد به مامانم گفته بود واسه فهیمه کیف گرفتم کلی ذوق ملگ شدم   
اخه عاشق کیف وکفش وساعتم  بعدش هم بابا اومد و وخوابید مامانمو وخواهرم هم رفتند بازار من هم میخواستم برم اما چیزهایی که میخواستم رونمیتونستم بخرم بنابراین من بیخیال بازار رفتن شدم واومدم پای کامپیوتروبعدش هم رفتم پایین اهنگ گوش دادم ویک غذای ساده درست کردم وفیلم دیدم بعدش مامانم اومدند فرم لباس خواهرم روگرفته بودند رنگش لیمویی وسورمعه ای بودخیلی ناناز ابجی من هم چون سفید وتپل خیلی بهش میومد خیلی دلم واسش میسوزه امسال سال اولشه میخوادبره پیش دبستانی امسال اولین سالیه که از لحاظ خودم ناراحت نیستم چون سال سومم و2سال دیگه باید مدرسه وقانون های مسخره اش رو تحمل کنم اما خواهر طفلکیم باید تازه این راهو بره اما به قول بابام واسه خودش تازگی داره دیگه ازش عکس گرفتم    وبه مامانم گفته بودم واسم شیرینی بگیرند خودم از چیزهای ترش خوشم میاد اما گاهی حوس شیرینی میکنم اونم شیرینی خشک از خامه متنفرم حالا اومدند یک شیرینی های مسخره ای گرفته بودند که حد نداشت بعدش فائزه دوستم زنگ زد اصلا صداشونشناختم وباهم حرف زدیم وبعدش شام خوردم ویکم درموردمدرسه حرف زدم واومدم پای نت تا وب رواپ کن که سریک مسئله کلی باعشقم دعواکردم وناراحتش کردم
حالا هر چی معذرت خواهی میکنم فایده ای نداره وبعدش هم فیلم ببینم ولالا

شب بخیر عشقای من دوستتون دارم

 

تاريخ سه شنبه 29 مرداد 1392سـاعت 22:22 نويسنده فهیمه| |

  
سلام خوشجلای من خوبید؟

دیشب تاساعت3بیداربودم و تو ف ی س بعدش یکم اهنگ گوش دادم وریاضی خوندم دیگه ساعت 3خوابیدم صبح هم باصدای بابا و الارم گوشی  بیدارشدم ودست و صورتموشستم واتاقمومرتب کردم واماده شدم سرویس گرفتم رفتم مدرسه پروین هیچ کس نبودیعنی اولین نفری بودم که واردمیشدم خیلی روزمان حساسم بعدش رسیدم وجزوه هارودرآوردم وشروع کردم به ریاضی خوندن دیگه بعدش دختر توپوله که خیلی بامزه است اومد و بعدش بقیه بچه ها رفتیم سرجلسهشـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه
یک مراقب ادم ندیده گذاشته بودند که حد نداشت هی به محدثه گیرمیداد امتحان رو دادیم واومدم بیرون باشیماومهدیه
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد
اونا رفتند کافی نت ومن هم اومدم شارژگرفتم و سوار اتوبوس شدم البته اتوبوس پره پر بود یکم منتظرموندم تا اتوبوس دیگه بیاد عاشق اتوبوسم ادم اصلاتنهایی روحس نمیکنه دیگه رسیدم خونه سریع رفتم حموم بعدش یک غذای منحصربه فردخودمو درست کردم وبعدش اومدم پای نت مامانم از بازار اومد ونمازم روخوندم نهارخوردم  
وگرفتم خوابیدم قراربود برم بازار اما اینقدرخواب داشتم که حد نداشت وبیخیال بازارشدم وتا 8خوابیدم 8بیدارشدم نمازخوندم و آهنگ گوش دادم یکم فیلم دیدم وسریک مسئله گریه کردم بعدش اومدم بالا مامانم اومد واومدم پای نت که اماده شدیم رفتیم مامانم امپول دندونش رو بزنه بعدش اومدیم خونه الان هم دارم روزنوشت رومینویسم وبعدش هم شام و بعدش لالا

همتون دوست دارم شبتون پرستاره

 

  شکلکـــْـ هایِ هلــن

 

تاريخ دو شنبه 28 مرداد 1392سـاعت 21:29 نويسنده فهیمه| |

سلام عخشای من خوبید؟

امروز ساعت9بیدارشدم دیدم مامانم داره اتاقم رو جارومیکنه اخه دیشب ساعت 3صبح تمیزکاریش تمومشدو نمیتونستم جاروبرقی روروشن کنم اصلا تمیزکردن اتاقم به من احساس آرامش میده البته اگه حوصله اش رو داشته باشم ساعت10بود که مریم دخترعموی مامانم اس داد آدرس خونتون رو اس کن اصلا من موندم این بشرچه حافظه ای داره چون زیاد باهم رفت وامد نداریم فقط عیدها اکثراهمدیگر رو میدیدم ادرس رو براش اس کردم و بعد از نیم ساعت با سیما خواهرش اومدند وبامامانم رفتند لباس مجلسی ببینن اینقدر هم تو انتخاب لباس وسواس دارند که نگو خلاصه اونا رفتندومن هم اومدم پای نت   واهنگ گوش دادم و بامریم حرف زدم بعدش میخواستم برم اشپزی کنم   که منصرف شدم خلاصه ساعت 12اومدند ولباساشونو نشون دادند به نظرمن که اصلا قشنگ نبود اخه شهریورماه عروسی دختر خالشونه اونم چه عروسی قبل از عروسیشون عروس و داماد تو دوران نامزدیشون یکسره باهم دعوامیکردند دختره خیلی دختر خانوم وخوبیه اما مادرش و خانواده شوهرش نمیذاشتند زندگی کنند تا جایی که رفتند دادگاه طلاق بگیرند اما خداروشکر کوتاه اومدند و19شهریورعروسیشونه  
انشالله خوشبخت بشند بعد که اونا رفتند نماز خوندم ونهار خوردم وتوف ی س بودم بعدش بابایی اومدومن هم اومدم ساعت4ونیم خوابیدم تا 7ساعت 7بیدارشدم دست و صورتمو شستم ویک چیزی خوردم واهنگ گوش دادم بعدش زنگ زدم دوستم گفت تا8بیا جزوه هاروبگیر که من دارم میرم بیرون حالا ساعت 7ونیم بود پدرگرامی خواب مادرگرامی هم پیش خانوم های همسایه باخواهرم رفتیم دنبال مامانم اومدم اماده شدم
ونماز خوندم حالا میخوایم بریم جناب ماشین دوباره خراب شد نزدیک یک ربع معطلمون کرد بعدش خداروشکردرست شدو راه افتادیم واینقدردنبال آدرس گشتیم که نگو خلاصه به هر زحمتی بود خانوم رو پیداکردیم حالا با یک وضعی اومده بود کنارخیابون که نگو؟پدرو مادر من هم که خیلی رو دوستام حساسن
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيددیگه رفتم جزوه هاروگرفتیم و رفتیم کلیدهای خونه ی مامان بزرگم روازداییم گرفتیم توخیابون و رفتیم از اونجا چیزی برداشتیم خیلی دلم گرفت وقتی دیدم چراغ خونشون خاموشه ونیستند خدایا هر چه زودتراین یک هفته تموم بشه وبیان دلم یک ذره شده واسشون دیگه رفتیم کلیدهارودادیم زنداییم وپسرعموی مامانم زنگ زد گفت من دم در خونتونم آخه داداش مریمه همونیکه اومده بود خرید یک شلوارونمیخواستن اورده بود تعویض که اینقدرخیابون ها شلوغ بودشـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه    شـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه    محسن زنگ زد وگفت من شلوار رومیدم میوه فروشی سرکلاستون خودم میرم دیگه ما اومدیم مامانم وخواهرم رفتند میوه فروشی ماهم اومدیم خونه دیدم ارش ومحسن توماشین دارن میرن یک بوق زدندورفتند نزدیک بود جزوه هارو فراموش کنم زودبرداشتمشون واومدم بالا لباسامو مرتب کردم ورفتم توف ی س وبا عشقم حرف زدم والان هم دارم ادامه روزنوشت رومینویسم بعدش هم شام و میخوام ریاضی بخونم واهنگ گوش کنم ولالا.

تاريخ یک شنبه 27 مرداد 1392سـاعت 14:32 نويسنده فهیمه| |

سلام دوستای گلم خوبید؟

امروز مگه جماعت بیکارگذاشتن ما بخوابیم قرار بود برم جزوه های کلاس ریاضی رو از محدثه دوستم بگیرم خیلی خسته بودم و به یک دوست دیگه ام مریم گفتم این کاررو انجام بده از ساعت 6صبح پشت سرهم تل و اس که کجابرم ؟چیکارکنم ؟زنگ بزن به محدثه نذاشت ما راحت بخوابیم خلاصه ساعت 9بیدارشدم وآهنگ گوش دادم ونت گردی بعدش نماز خوندم وناهارخوردم و بامرضیه جون حرف زدم بعدش اس بازی عصری هم که رفتم پایین فیلم دیدم وخوابم گرفت کولر هم روشن بود از سرمامنجمدشدم بعدش بلندشدم اومدم تواتاق و مامانم هم با همسایمون رفته بودند بازار ومن هم تا 9خوابیدم 9بیدارشدم دیدم مامانم اومده نماز خوندم و اومدم نت بعدش هم که شام و دوباره نت گردی و بعدش هم اومدم تا یک دست به اتاقم بکشم اصلااین اتاق من نمیدونم چی داره هرکس میاد اول وارداتاق من میشه بنابراین تصمیم گرفتم پاشم و تنبلی رو بذارم کنار مثل یک دخمل خوب اتاقمومرتب کنم اول از روی میز کامپیوترم شروع کردم اینقدر روش چیزی ریخته بودند که حد نداشت میزرومرتب کردم
و رفتم سراغ کمد لباس ها اول کشوی شال و روسری رو ریختم بیرون و همش رو تمیز کردم بعدش داخل کیفامومرتب کردم خلاصه کمد رو هم برق انداختم و رفتم تو ف ی س ونت نایت اسکین والان هم دوباره دارم روزنوشت رومینویسم وبعدش هم لالا دوستتون دارم بای

تاريخ شنبه 26 مرداد 1392سـاعت 22:8 نويسنده فهیمه| |

سلام دوست جونیا خوبین؟

امروز صبح ساعت 9بیدارشدم و مامانم گوشی رو اورد گفت زنگ بزن به امین ببین کجان خاطرنشون کنم امین داییمه و 23سالشه و فوق العاده باهم رابطه خوبی داریم زنگ زدم گفت طبسیم اخه رفتند مسافرتشـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه    دلم خیلی براشون تنگ شده موندم چهارسال دانشگاه روچه شکلی بایدتحمل کنم؟بعدش اومدم و وب گردی و وب رو آپ کردم  
بعدش رفتم اهنگ گوش دادم و اومدم دوباره تونت و ناهار خوردم ونماز خوندم بعدش به بطالت گذشت خیلی کلافه شده بودم یکم اس بازی ودوباره وبگردی  
بعدش هم که ساعت هفت وبیست دقیقه بازی پرسپولیس و ملوان شروع شد از اونجایی که من پرسپولیسی دو آتیشه و طرفدار علی داییم کلی حرص میخوردم تایک صحنه خراب میشد بیخیال بازی شدم واومدم نمازخوندم و آماده شدیم رفتیم فروشگاه خرید و اومدم توماشین داداشم گفت پرسپولیس دقیقه 75 عالیشاه گل زده کلی خوشحال شدم وخداروشکرگفتم اومدیم خونه و وسایل ها رو مرتب کردم و شام خوردم واومدم نت گردی و بعدش هم لالا ... 

شب خوبی داشته باشین شبتون پرستاره  شکلکـــْـ هایِ هلــن

تاريخ جمعه 25 مرداد 1392سـاعت 23:39 نويسنده فهیمه| |

تاريخ جمعه 25 مرداد 1392سـاعت 13:42 نويسنده فهیمه| |

Design by: pinktools.ir